آویناآوینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

آوینا کوچولوی مامان و بابا

از اولین کلمه تا ...

                                           عزیزم دلت میخواد بدونی اولین کلمه ای که گفتی چی بود ؟ نمیدونم چند تا بچه اول این کلمه رو گفتن ولی شما اولین کلمه ای که گفتی نه بود خیلی خوشگل و محکم میگفتی نه نه نه پشت سر هم قربون برم . دومین کلمه که گفتی بابا و سومین کلمه مامان که اولش میگفتی ماااااااااا ولی بعد ی مدت قشنگ گفتی مامان . کلمه هایی که میگی : اته(بده) - اتی(بگیر) - دد - ایا (بیا) - ایشی ( پی...
12 شهريور 1392

عکس از تولد یک سالگیت

اول از همه بگم که تولدت رو خونه بابا مامان من گرفتیم چون خونه خودمون خیلی پله داره و مادربزرگهای من نمیتونستن بیان از اون جاییم که من حتما دلم میخواست تو جشن یک سالگی نتیجشون باشن تولدو اونجا گرفتم . چند تا از عکسایی که گرفتیمو اینجا میزارم که وبلاگ دخترم کامل باشه کیک تولدت که بسیار خوشمزه بود دست پزندش درد نکنه از عمو قناد گرفتیم   میز شام و دسر که من و مامان منصوره ترتیب دادیم کیک مرغ و فلافل و لازانیا و بادمجان قالبی به همراه سالاد و مخلفات . دسرم بیشترشو مامان منصوره درست کرد دستش درد نکنه اینم ی عکس از آوینا خانم یک ساله ...
5 شهريور 1392

چقدر خدا رحم کرد

خدایا چقدر بزرگی و چقدر به ما رحم کردی دخترم دیروز ی خطر بزرگ از سرت گذشت و هر چی بیشتر بهش فکر میکنم بیشتر به بزرگی خدا ایمان میارم خدایا شکرت. عزیزم ی لحظه ازت غافل شدم که صدای بومب منو از جا پروند و بعدشم صدای جیغ تو بلند شد برگشتم دیدم واییییییییییییییییییی رفتی سراغ میز و شیشه رو انداختی پایین نمیدونم فقط با چه سرعتی پریدم بغلت کردم که دستتو شیشه نبره و هی سر تا پاتو نگا میکردم ببینم سالمه یا نه که خدا رو شکر هیچیت نشده بود فقط اگه شیشه به اون سنگینی میخورد رو پات یا جاییتو میبرید نمیدونم چی میشد اصلا نمیدونم چه جوری رفتی اون زیر و شیشه رو انداختی ووروجک . ...
5 شهريور 1392
1